loading...
پایگاه تفریحی طاووس
تبلیغات


آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
طاووس بماند یا برود؟ 4 292 mohammad
خوش آمدگويي به اعضاي جديد3 480 13431 mohammad
هواپیمای گمشده مالزیایی در میانه راه، سوخت تمام کرده است! 4 237 mojtaba
اعتراف هاي تكان دهنده طنز 1 147 mohammad
سرکرده مزدوران جیش العدل عکس 1 136 mohammad
مسی ایرانی؛ در راه پیوستن به توپچی‌های لندن 1 159 mohammad
\"سیزده بدر\" روز جشن صهیونیست به مناسبت کشتار 500 هزار ایرانی از جشن پوریم چه می دانید 0 134 mojtaba
با ابزار ذاتی Benchmark ویندوز آشنا شوید 0 120 amin-7
هشدار یک جراح درباره انجام اعمال زیبایی چشم 2 140 amin-7
افشاگری نوه پادشاه عربستان 0 138 mojtaba
اتهام بزرگ به علی کریمی 1 148 mojtaba
اس ام اس هاي زيبا در مورد خداوند 0 112 ronak
اس ام اس هاي عاشقانه شب بخير گفتن 0 117 ronak
داستانك بزرگترين حكمت 0 137 ronak
چرا بعضي ميوه هاي برق ميزنند؟ 0 147 ronak
فوری ....فوری.....تقویم فروردین‌ماه تغییر کرد تقویم جدید 2 233 ab-mir
داستان زيباي مترسك 1 152 ab-mir
من آمـدم ای خـدا درد خود دوا کنم 2 220 mojtaba
برف بهاری در مشهد... 7 253 mohammad
یه خداحافظی شاد 4 280 mohammad
شعر طعم پاييز 3 200 mojtaba
چرا مريخ سرخ است؟ 0 114 sahel
اس ام اس سكوت عشق 0 109 sahel
مشخصات زيست محيطي خانم هاي خاطر خواه 0 118 sahel
طنز هاي پ ن پ 1 171 mohammad
samira بازدید : 439 نظرات (5)

آن که گفت: تنهایی دوست از بی همزبانی اوست

دل را نمی شناخت

یا شاید دلی نداشت...

تنهایی از بی همزبانی نیست

از بی همدلی است...

بی همدلی چیز کمی نیست...

تاوان زندگی است

تاوان زندگی....

طاووس بازدید : 446 نظرات (4)


نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد تا اینکه یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت.
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد، از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.

نجار در حالت رودربایستی، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود.
پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود. برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت، کار را تمام کرد.
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد.
زمان تحویل کلید، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار، یکه خورد و بسیار شرمنده شد.
در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد. یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد.
این داستان ماست.
ما زندگیمان را میسازیم. هر روز میگذرد. گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم.
اما اگر چنین تصوری داشته باشیم، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم.
فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم، دیگر ممکن نیست.
شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود.
یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود.
مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید.

طاووس بازدید : 458 نظرات (2)


یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...

طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...
اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...
مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...

توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...
مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست
و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!

نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !

طاووس بازدید : 399 نظرات (0)

نگاه ها هراسان به ابراهیم و آتش بود. در این میان گنجشکی به آتش نزدیک می شد و بر می گشت.
از او پرسیدند: ای پرنده چه کار می کنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.
گفتند: ولی حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می توانی بیاوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد.
گفت: من شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما این آب را می آورم تا آن هنگام که خداوند از من پرسید وقتی که بنده ام را بدون گناه در آتش انداختند تو چه کردی؟
پاسخ دهم: هر آن چه را که از توانم بر می آمد ...

و خوشا به حال گنجشکان سرفراز



طاووس بازدید : 456 نظرات (1)
غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین
بگذار همانجا بماند
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت
 دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت
حالا آرام تر، آرام تر بتکان
تا خاطره هایت نیفتد
تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟
خاطره، خاطره است
باید باشد، باید بماند
کافی ست؟
نه، هنوز دلت خاک دارد
یک تکان دیگر بس است
تکاندی؟
دلت را ببین
چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟
حالا این دل جای "او"ست
دعوتش کن
این دل مال "او"ست...
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا
و حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک "او"


ارسالی توسط اهورا



ahoora بازدید : 325 نظرات (1)

برگ های درخت را سبز کن
این سبز نشد... خب آن یکی
آسمان نقاشی ات را آبی کن...نوکش شکسته؟ تمام شده؟
خب آبی تیره تر که داری جانم
دوستش نداری؟ خب آن یکی که کمرنگ تر است
حالا
نقاشی را آنقدر در ذهنت بزرگ کن که بشود نقاشی زندگی
آدمک های اطراف هم مداد رنگی های رنگ رنگ
من میان این جماعت رنگارنگ میخواهم مداد سفید باشم
شاید..... دیر به کار بیایم اما
وقتی کسی به سراغم می آید که جز من ، دنبال رنگ دیگری نیست
دنبال رنگ سفید است....... نه مداد !!!!!!!ا
تازه.......... ممکن است آنقدر مدادرنگی های دیگر را بتراشد
که یکهو به خودش بیاید و ببیند جز سفید.... هیچ برایش نمانده!
 
 

ahoora بازدید : 318 نظرات (1)

مانده ام
خسته از رفتن به یک راه دور
خسته از حسادت
خسته از بیهوده آوردن دست, سوی یک میوه آویخته بر شاخه مغرور دراز
خسته از دست هوسهای کج ریز و درشت
خسته از کور گره های میان انگشت
رهــــــا در دل اشک
اسیر در دل مشت
پشت گوشم نجواست
عشق را باید کشت

رهــــــــــــاباید شد!!!!!!!!!

 

ahoora بازدید : 380 نظرات (0)

اگر در این دنیا خودت را ، در جاده زندگی گم کنی

در آن دنیا در می یابی ، که بر صراط مستقیم زندگی نکرده ای

در شلوغی های دنیا خودت را پیدا کن ......

مگذار این غبار تو را به دست غیر بسپارد

دستی ببر و " خود غبار گرفته ات " را از زمین بردار

دستی بر آن بکش و غبارش را بتکان

با گذشت اینهمه سال

باز درخشندگی اش متعجبت می کند !!!

خویش را پیدا کن

قبل از اینکه دیر شود

خیلی نمی خواهد دور بروی

جایی همین نزدیکی ها را بگرد ......

 
تبلیغات

تعداد صفحات : 10

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    نمره ی شما به طاووس . . .
    صندلی داغ طاووس
    مسابقات طاووس

    سری مسابقات طاووس:



    بحث داغ انجمن
    کتابخانه
    بخش آموزش
    بهترینهای نواهای مذهبی
    لینک باکس
    آمار سایت
  • کل مطالب : 73
  • کل نظرات : 25
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 349
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 38
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 1,346
  • بازدید سال : 16,691
  • بازدید کلی : 224,019